نامه؛ چند کلمه برای احمد

بابا احمد فاطمه

سلام احمد جان

میدونی من تا حالا نه تو ونه بابات را ندیدم
اما خوب یه جورایی به هم نزدیکیم و دخترعمو پسر عمو حساب می شیم .
نمی دونم چرا دلم خواست یک دفعه که من هم برات نامه بنویسم
کل شناخت من از تو ، فاطمه ، مامان و بابات همین گوگل پلاس است . نمی دونم وقتی تو این نامه را میخونی دیگه گوگل پلاسی هست یا نه اما تو فکر کن اینجا مثل یک مهمونی اینترنتی است . به خواندن ادامه دهید

دیکتاتور کوچولوی زرنگ

احمد روی فرش دراز کشیده و هق‌هق می‌کند. رو دست خورد. احمد دو سال سه روز کم، از فاطمه بزرگ‌تر است. وقتی شروع کرد راه رفتن، برایش یک صندلی سفید پلاستیکی خریدم. هزار و هفت‌صد تومان. فاطمه که بزرگ‌تر شد، احمد نمی‌گذاشت فاطمه روی صندلی‌اش بشیند. صندلی احمد و اصرار فاطمه برای تصرف بحرانی بود، که یک راه‌حل ساده داشت؛ یک صندلی برای فاطمه بخرم. صندلی نارنجی برایش خریدم.

به خواندن ادامه دهید

کلاغ کوچک، کلاغ بزرگ؛ آموزش درست پوشیدن کفش به بچه

احمد وقتی دو سالش شد، مثل بیشتر بچه‎ها کفش‎هایش را گاهی تابه‎تا می‎پوشید، گاهی هم درست. توی ذهنم بود چگونه نشانش دهم تا فرق کفش راست را با چپ بداند. ابتدا شیوه‎ی موازات را گفتم. موازی بودن خطوط کفش با خطوط پا. این شیوه جواب نداد. حتی شیوه راحتی هم جواب نداد. این‎که پا در کدام کفش راحت‎تر است. شیوه‎ی سوم جواب داد. من با کنار هم نهادن کفش‎ها دو تا کلاغ فرضی ساختم. کلاغ کوچک و کلاغ بزرگ. می‎شد اسمش را گذاشت کبوتر یا مرغ ماهی‎خوار. این شکل فرضی شبیه پرندگان کوچک‎ آسمان نقاشی بچه‎هاست که فقط دو خط منحنی متصلند. وقتی کفش‎ها کلاغ کوچک را درست کنند، یعنی درست پوشیده‎ایم. وقتی بزرگ یعنی اشتباه.

کلاغ کوچک قرمز در جلوی کفش پر می زند

یک کلاغ بزرگ! خیلی بزرگ

به خواندن ادامه دهید

کمی پس از جنگ

 

 

احمد نزدیک نیمه شب، با رایانه -همان کامپیوتر سابق- بازی می‎کرد، فاطمه با انگشت پا دکمه‎ی پاور را می‎فشارد و صفحه‎ی مانیتور سیاه می‎شود و چشم‎های احمد برافروخته.

یا از اینجا پیاده کنید